خاله جیک جیکه، خاله موش موشه، خاله قارقاری و خاله گردن درازه

افزوده شده به کوشش: زینب اسلامی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: گردآورنده: سید حسین میرکاظمی

کتاب مرجع: افسانه های شمال - ص ۲۵۵

صفحه: 229 - 230

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: شوهر زن دیوانه

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: -

روایت های دیگری نیز از این قصه نوشته ایم. روایت "خاله جیک جیکه، ..." مشابهت زیادی با روایت "پینه دوز و زن دیوانه" دارد. خلاصه‌ی روایت "خاله جیک جیکه..." را از روی متن ضبط شده در کتاب «افسانه های شمال» می نویسیم.

زن و شوهری بودند که همیشه با هم دعوا میکردند. بالاخره زن قهر کرد و رفت در خرابه ای نشست. داشت گریه میکرد که صدای جیک جیک گنجشگی شنید. به گنجشگ گفت: خاله جیک جیکه برو به شوهرم بگو، زنت برنمی گردد. بعد دید موشی از آنجا رد میشود گفت خانه موش موشه برو به شوهرم بگو، زنت بر نمی گردد. در همین وقت کلاغی قارقار کرد زن گفت: خاله قارقاری برو به شوهرم ،بگو زنت برنمیگردد. از دور شتری دید بلند شد. نزدیک شتر رفت و گفت هر کس دنبالم آمد نرفتم اما به خاطر اینکه تو بزرگ هستی با تو بر می گردم. بعد افسار شتر را گرفت و به طرف خانه راه افتاد. به خانه رسید در زد. شوهرش وقتی فهمید او با یک شتر برگشته در را باز کرد. دید بار شتر طلا است. زن را فرستاد تا بخوابد بعد یک دیگ آش بار گذاشت و کوفته هم پخت. چیزی نگذشت که زن از خواب بیدار شد رفت کنار پنجره بیرون را تماشا کند. در همان موقع هم، مرد رفته بود روی بام و آش را توی ناودان می ریخت و کوفته ها را به هوا پرتاب میکرد. در همین موقع صدای جارچی راشنید که میگفت شتر حاکم گم شده است هر کسی آن را دیده به ماخبر بدهد. زن از خانه بیرون دوید و به جارچی گفت: شتر در خانه ماست. زن و شوهر را نزد حاکم بردند. مرد گفت: زنم دیوانه است. زن گفت من از خانه قهر کرده بودم. شوهرم خاله جیک جیکه، خاله قارقاری و خاله موشه را دنبالم فرستاد برنگشتم، بعد خاله گردن درازه را فرستاد چون او بزرگ بود برگشتم. حاکم از حرفهای زن خنده اش گرفت. مرد گفت: میبینید که زنم دیوانه است. زن گفت: آن شب که از ناودان آش می ریخت و از آسمان کوفته میبارید من شتر را به خانه آوردم. باشنیدن این حرفها حاکم باورش شد که زن دیوانه است. آنها را آزاد کرد. مرد به خانه آمد طلاها را از زیرزمین بیرون آورد و دست زنش را گرفت و ازآن شهر به جای دیگری کوچ کرد.

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد